ناگهان به خود می آییم و از خود می پرسم چه کنیم ؟ می بینیم نمی توانیم مثل هر روز بخوابیم و بیدار شویم ، غذا بخوریم ، سر کار برویم و برگردیم و به کارهای منزل رسیدگی کنیم . به میهمانی دعوت می شویم ، اما نمی رویم، خبر خوبی می شنویم اما خوشحال نمی شویم، غذای خوبی می خوریم اما لذت نمی بریم، از نعمت های فراوانی که داریم ذوق زده نمی شویم . از خود می پرسیم چرا؟ گویی هماهنگی ما با هستی به هم خورده است اما چیزی این هماهنگی را بر هم زده است ؟ برای لحظه ای می ایستیم ، چشم های مان را باز و گوش های مان را تیز می کنیم ،فکر می کنیم به دنبال راهنما یا نشانه ای می گردیم .این جاست که به خود می گوییم : باید چه درسی از این اتفاق ، از این غم ، از این سختی و از این بحران بگیرم ؟ باید چه درسی از این رفتار، این حرف و این انسان بگیرم ؟
اسکاول شین می گوید: هیچ انسانی دوست یا دشمن تو نیست بلکه معلم توست .
گاهی احساس می کنیم هوای دلمان ابری است و سرما ، سکوت ، برف و یخبندان نمی گذارد لحظه ای به زندگی دلگرم شویم .
در این لحظات اگر مرتبا با خود بگوییم ؟ خداوند بهترین ها را برای من می خواهد و بهترین ها را بجوییم ، تلاش ما به ثمر می نشیند و هنگامی که دوباره به دنبال خود هماهنگ شویم و شور و اشتیاق در لحظات ما جوانه زند، در می یابیم که زمستانی چنین سرد و لخت و سهمگین چشم ها را پر آب ، رودخانه ها را جاری و پر جوش و خروش و زمین زندگی را سر سبز و خرم می کند. وقتی به اتفاقات بد و خوب زندگی به چشم نشانه بنگریم، وقتی به پیام غم ، پیام بی حوصلگی و پیام لذت بردن از زندگی بیندیشیم و در آن ها خیر و نیکی بجوییم، حضورشان را نشانه توجه پروردگارهستی به رفتارمان می بینیم و به خود می بالیم و در پاسخ چه کنم های خود می گوییم : خوب بیندیش، حکمت نهفته در اطراف را بجوی و کاری انجام بده.
نوشته شده توسط ویران